آرام میروی ولی ...
چرا مجال نمیدهی لحظه ای شانه به شانه ات ... ؟
هر روز اینهمه می آیمو تو هیچ ...
خواهی که من تندتر آیم تا رسم؟
خواهی که من هیچ نیایم ؟
خواهی که جلوتر آیم و هرچه دارم بگویم؟؟
خواهی که دیگر با حسرت برنگردم؟
چه خواهی؟؟
هر چه خواهی لحظه ای فقط بایست
چرا من با اینهمه خواستنمو تو هیچ نخواهی؟
چرا من تا سر در هیجان میسوزمو
تو با سرمای چشمانت هر بار مرا آنگونه سردو خاکستر میکنی؟
ثانیه ای مجال خواهم فقط
تا به کفشهایت زل زنم
اگر زبانم چشم بروی حیا بست
بگویم:
اگر مرا نخواهی
به همین ثانیه تا ابد زنده ام
حال
هر چه تو خواهی
(قبل از نوشتن چیز دیگه ای توی ذهنم بود.خود به خود مسیرش عوض شد.نمیدونمم چرا فقط حال بداهه نوشتن رو دارم)
چرا من تا سر در هیجان میسوزمو
تو با سرمای چشمانت هر بار مرا آنگونه سردو خاکستر میکنی؟
این قسمتش فوق العاده بود.
هر وقت اینجور نوشته ها رو میخونم ازت به این فکر میکنم که واقعا کار خودته؟
نه به خاطر اینکه خیلی زیباست و معتقد باشم تو نمیتونی! نه اصلا! باور این که تو تونسته باشی این همه احساس رو روی کاغذ آورده باشی با شناختی که ازت دارم یه رویاست!
ترانه خیلی رویایی بود مخصوصا این قسمتش:
چرا من تا سر در هیجان میسوزمو
تو با سرمای چشمانت هر بار مرا آنگونه سردو خاکستر میکنی؟
***
مرسی واقعا زیبا بود کاش زود به زودتر توی رویا باشی یا همون بداهه بگی
بابااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!۱
از اینا هم بلدی؟