زوزه

هرچی بیاد

زوزه

هرچی بیاد

فردا میروی

...

در و دیوار خانه نفرینم میکنند

...

... انگار یک ساعت پیش مردم

...

اولین

واسه تماشا نذاشتم.

گذاشتم که بخونید بعد نظرتونو بگید.دقیق



می نالیدم و میرفتم...

خیابانها را تک تک متر میکردم

چشمهایم پاک نیستند

می دوند به دنبال...

به دنبال کدام مفلوک بدتر از خود؟

گناه می کنند...

شگفتم از چیست؟

هی مرد گدا!!

تو هم می پنداری...؟

مانعی ندارد ...

چه شد؟

چشمها... پاها ...

چشمانم دگر نمیدوند٬ایستاده اند٬مردند

او کیست؟

این ملکه کیست؟این ...

می آید و من می روم

نزدیکتر ...

می آید و می روم٬ می روم و می آید

چشمانم و چشمانش

این حس چقدر تکراریست

دیده ام بارها ...

می خندیدمش قبلها

و حال چه کس باور کند در دامش افتاه ام ؟

فرشته ای در خیابانو من...؟

چشمها خود تکرارند ولی نه چشمهای این

نگاه نمی کند.چرا؟

او نزدیک است و من می روم

بگویید! لبانم٬ بگویید!

بگووییییید

لبانم فلج شده اند

نزدیک است...

لبانم...

وای این بلوا و غوغا چیست در هر سلول مسموم تنم؟

طاقت ندارم این همه را یکجا

۳ متر ...

این صداهای خشن...

نمی گذارند...

این همه هیاهو...

در دل من چه میخواهند؟

۲ متر...

نزدیک است و من هیچم

هیچم

صدایی نمی شنوم جز موسیقی وحشت قلبم

همه جا سیاه٬فقط او٬بی همتا

۱ متر...

می ایستم...

او... او... او می آ... آید...

آمد...

رسید... رسید

من... من...

من... من...

من را ببین٬ببین٬ببین مرا

روبرو را ببین

ببین... ببین... لحظه ای...

ندیییید

گذش... گذشت...

تمام شد... رفت... همین... تهی

وحالا همه جا تار و مبهم...

نه او٬نه...

نمی نگرم به پشت٬ تا نبینم رفتنش

نه لبانم را میخواهم نه چشمانم

عشق این بود؟

چرا خیابان؟

چرا آنی آمد و رفت؟

آمد و رفت که هیچ

چرا به خاکم مالید و ...؟

راه می افتم و می اندیشم به آن لحظه ای که گذشت و من ندانستم و نفهمیدم و ماندم...

قرنها بر دلم گذشت و هنوز...

به چشمهایم آموخته ام فقط عاشق زمین باشند (شوند)


             

                                                                                     مهدی شجاع