زوزه

هرچی بیاد

زوزه

هرچی بیاد

اولین

واسه تماشا نذاشتم.

گذاشتم که بخونید بعد نظرتونو بگید.دقیق



می نالیدم و میرفتم...

خیابانها را تک تک متر میکردم

چشمهایم پاک نیستند

می دوند به دنبال...

به دنبال کدام مفلوک بدتر از خود؟

گناه می کنند...

شگفتم از چیست؟

هی مرد گدا!!

تو هم می پنداری...؟

مانعی ندارد ...

چه شد؟

چشمها... پاها ...

چشمانم دگر نمیدوند٬ایستاده اند٬مردند

او کیست؟

این ملکه کیست؟این ...

می آید و من می روم

نزدیکتر ...

می آید و می روم٬ می روم و می آید

چشمانم و چشمانش

این حس چقدر تکراریست

دیده ام بارها ...

می خندیدمش قبلها

و حال چه کس باور کند در دامش افتاه ام ؟

فرشته ای در خیابانو من...؟

چشمها خود تکرارند ولی نه چشمهای این

نگاه نمی کند.چرا؟

او نزدیک است و من می روم

بگویید! لبانم٬ بگویید!

بگووییییید

لبانم فلج شده اند

نزدیک است...

لبانم...

وای این بلوا و غوغا چیست در هر سلول مسموم تنم؟

طاقت ندارم این همه را یکجا

۳ متر ...

این صداهای خشن...

نمی گذارند...

این همه هیاهو...

در دل من چه میخواهند؟

۲ متر...

نزدیک است و من هیچم

هیچم

صدایی نمی شنوم جز موسیقی وحشت قلبم

همه جا سیاه٬فقط او٬بی همتا

۱ متر...

می ایستم...

او... او... او می آ... آید...

آمد...

رسید... رسید

من... من...

من... من...

من را ببین٬ببین٬ببین مرا

روبرو را ببین

ببین... ببین... لحظه ای...

ندیییید

گذش... گذشت...

تمام شد... رفت... همین... تهی

وحالا همه جا تار و مبهم...

نه او٬نه...

نمی نگرم به پشت٬ تا نبینم رفتنش

نه لبانم را میخواهم نه چشمانم

عشق این بود؟

چرا خیابان؟

چرا آنی آمد و رفت؟

آمد و رفت که هیچ

چرا به خاکم مالید و ...؟

راه می افتم و می اندیشم به آن لحظه ای که گذشت و من ندانستم و نفهمیدم و ماندم...

قرنها بر دلم گذشت و هنوز...

به چشمهایم آموخته ام فقط عاشق زمین باشند (شوند)


             

                                                                                     مهدی شجاع

نظرات 9 + ارسال نظر
Mohammad سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:57 ب.ظ

خیلی احساسی بود. یه ضغف هایی داشت که سر حوصله هرچی به ذهنم برسه بهت میگم. اما بازم عالی بود.

شهریار چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:08 ب.ظ http://www.mchavoshifans.com

سلام!ایول!خودت نوشتی؟؟؟
نه بابا!چقدر پول دادی برات نوشتن؟؟!!:)
خیلی قشنگ بود!به احساساتت نمی خوره!به احساساتی که چند بار منو گریه انداختی!دلمو شکوندی!بعد بهم می گی ...!بیخیال بابا!عالمه رفاقته دیگه!
خسته نباشی

رکسانا چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ب.ظ http://half-blood-princess.mihanblog.com

زیبا بود ، پر از احساس.... ازت همچین شعری بعید بود ، در ضمن زیاد با این عبارتش ارتباط برقرار نکردم.:

می خندیدمش قبلها

منظورت چی بوده؟

واضحه

بهادر پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:47 ق.ظ http://dellname.blogfa.com

تبریک مهدی.....خوب بود..همین الان لینکت می کنم تو وبلاگم

شهریار پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 ب.ظ

هیچی رکسانا جان!زیاد توجه نکن!یه چی نوشت بعد خودش توش موند!:))
مهدی جان عاشقی بد دردیه!خلاصه وقتش شد بگو خودم با داداش کوچیکت بیایم آستینتو بزنیم بالا!:))

فکر کنم تابلوئه کی ام؟ شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:31 ب.ظ

از این کارا هم بلدی؟ نه بابا؟!
با هنرمندا رفاقت میکنی هنرمند شدی دیگه:d
خیلی به دلم نشست خیلی
save ش کردم این یعنی که خیلی خوشم اومده
شاید یه نظر کامل تر بعدا دادم ولی الان فعلا آچمز کردم از این استعداد نهفته ات:d
واقعا خیلی دست کم گرفته بودمت ادامه بده سبک نوشتنت اگه این یکی شانسی نباشه:d طرفدار پیدا میکنه
شما متولدین ماه تیر آدمای عجیبی هستین وقتی هنوز خواهرمو نشناختم تو که جای خود داری!
همیشه موفق باشی

ایشششششششش

نویسار شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:28 ب.ظ


به فرشـته های این شهر که کم نیستند ، می روند و می آیند ، در لحظه ای دل می برند اما امانت دار نیستند ، هیچ اعتباری نیست.


mahsa جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:33 ق.ظ

mahshar bood
...vaghean alii bood
nemitoonam ba neveshtan va lafz ehsasamo begam
fogholade bood
lotf mikoni age behem sar bezani

tnx

مجتبی جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ب.ظ

ممنون مهدی. خیلی زیبا و با احساس بود.
بهت نمیاد اینقدر احساسی باشی d

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد